بعد از ظهر شنبه از سر کار اومدم خونه و دیگه هم بیرون نرفتم. از دیشب یه سره داره بارون میاد. اینکه بدون اینترنت نود و نه درصد ارتباطاتم رو از دست دادم غمگینم کرده. این که عزیز راه دوری دارم که ارتباطم باهاش قطع شده عصبانیم میکنه و اینکه ددلاین دوتا از دانشگاههایی که باید براشون اپلیکیشن فرم میفرستادم نزدیکه منو بشدت میترسونه.
دانشگاه رو تا آخر هفته تعطیلش کردن. دیروز یه کم زبان خوندم. چند صفحه هم کتاب خوندم. بالاخره دارم دو قرن سکوت عبدالحسین زرین کوب رو میخونم.
میخوام به این تعطیلات به چشم یه فرصت نگاه کنم برای انجام کارهای عقب افتاده،برای زبان خوندن،برای مدیتیشن. اما نمیتونم. حتی حوصله ندارم برم تو آشپزخونه ناهار درست کنم.
احتمالا مجبور بشم یه پیامرسان ایرانی نصب کنم تا ارتباطم با خارج از ایران برقرار بشه و بتونم از یکی از دوستانم بخوام برام اپلیکیشن فرمم رو پرکنه. دیوانه کننده ست این شرایط.
درباره این سایت