من میدونم وقتش رسیده یه تی به خودم بدم و بشم همون مریم با انگیزه و خوشحال سابق که همه به لبخند های دائمیش حسودی میکردن. میدونم که باید بعضی نشانه ها رو از زندگیم پاک کنم. دنبال بعضی چیزا نرم. میدونم که باید مقدمات یه تغییر خوب رو فراهم کنم اما تنبلیم میاد. در ناخودآگاهم میل دارم به همین رکودی که درش هستم. به فکر کردن به نشد و نمیشه ها. میل دارم به غمگین بودن.

یادم میاد یه زمانی واسه اینکه حال خودمو خوب کنم شادی رو فیک میکردم. تو آینه الکی لبخند میزدم. به آدما محبت میکردم. قدردان کوچکترین نعمت های خداوند بودم. با عشق به طبیعت اطرافم نگاه میکردم. نتیجه هم گرفتم. اون شادی برام واقعی شد. یاد گرفتم مثبت بودن و خوش بودن رو . شاید فکر کنید چون با این روش به دستش آورده بودم از دستش دادم اما نه. خودم دلیل رفتنش رو میدونم.

الان اگه از بیرون به زندگی من نگاه کنید می بینید همه چیز خوبه. درسم تموم شده، رفتم سر کار، مستقل از خانواده دارم زندگی میکنم، تنها نیستم، هدف دارم برای آینده م.

به نظر خودم هم همه چی خوبه اما قدرش رو نمیدونم. حسی شبیه به دلمردگی یا پوچی دارم. اما دلمرده و پوچ نیستم. احساس میکنم افتادم تو دام .یه جور تله ی ذهنی برای گند زدن به آینده م .

چیزی که میخواستم از اول بگم اینه که با وجود دونستن همه ی اینا من نمیتونم مثلا از همین لحظه تصمیم بگیرم زندگیمو اصلاح کنم. باید تو یه حالت انگیزشی قرار بگیرم. مثلا حین پیاده روی سریع، یا بعد از مدیتیشن، یا جلوی آینه .

اما یه حسی بهم میگه امروز روزشه. استارت بزنم تغییر رو. از شروع همین نوشته 

من همون مریم قبلی نمیشم. یه مریم بهتر میشم :)



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خانه مشاوره Brenda مدلینگ معرفی برترین اساتید گیتار اصفهان عرضه انواع تخته نرد PACCo feasibility study Department مستر سی اس | تخصصی کانتر استریک 1.6 باغ سپیدار زلفی گل بازار بزر گ برق وابزار ⚜مبل ایلیا⚜